تمهیدات |
انقلابی برای تشکیل جامعه اسلامی قسمتی از بیانات رهبر معظم انقلاب در روز مبعث پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم): «برادران و خواهران عزیز! آرزوی ما در مبارزات اسلامی، تشکیل جامعه ای بوده است که با این خصوصیات امتیاز داشته باشد. انقلاب اسلامی برای قدرت طلبی یک گروه یا یک حزب یا یک جمعیت به وجود نیامد. انقلاب اسلامی را مردم مسلمان ایران به راه انداختند؛ هدف از این انقلاب هم تشکیل جامعه اسلامی است و معیارها و شاخصهای عمدهی جامعه اسلامی هم اینهاست: جامعه ای برخوردار از علم، برخوردار از اخلاق و برخوردار از عدالت.همه باید برای این تلاش کنند. اصولی که به آن پایبندیم،اینهاست. ارزشهایی که جامعه اسلامی برای آنها تشکیل شده است اینهاست. آن چیزی هم که میتواند زندگی مادی ما را، رفاه ما را، عزت سیاسی و بین المللی ما را، امنیت ما را به طور کامل تامین کند،اینهاست. همه باید تلاش کنند جامعه ای برخوردار از علم، برخوردار از اخلاق، برخوردار از عدالت به وجود بیاورند.وظیفه دولتها هم این است،وظیفه آحاد مسئولان هم این است، وظیفه مدیران بخشهای مختلف هم همین است، آحاد مردم هم آرزویشان این است.آن چیزی را که طلب می کنند و مطالبه از مسئولان می کنند این است: جامعه ای برخوردار از علم و اخلاق و عدالت. ما از اول انقلاب تا امروز، هر جا به وظیفه اسلامی خودمان عمل کردیم، به احکام الهی احترام گذاشتیم، پای وظیفه ایستادیم پیش رفتیم؛ هر جا ملاحظات گوناگون بر ما حاکم شد، از این اصول اساسی اسلام عقب نشینی کردیم،رزق و برق مکاتبات مادی رائج را در چشم خودمان و در دل خودمان بزرگ کردیم، شکست خوردیم، مغلوب شدیم، ناکام ماندیم.»
راه روشن است، خیلی حاشیه نرویم، وظیفه ما معلوم است. تنها باید به خدا متصل بود تا در عمل کم نیاورد. شهید میثمی می گفت: «توان ما به میزان امکانات ما نیست، توان ما به میزان ارتباط مان با خداست». [ پنج شنبه 86/9/8 ] [ 9:48 عصر ] [ میثم ]
رهبر کبیر انقلاب امام خمینی (قدس سره): «باید بسیجیان جهان اسلام درفکرحکومت بزرگ جهانی باشند و این شدنی است.»
حضرت امام خمینی(ره)، بسیج را تنها به ایران اسلامی محدود نمی کند. رسالت ما جهانی است. ما قطعا به حکومت بزرگ جهانی اسلام می رسیم. اما با عافیت طلبی و نشستن اتفاقی نمی افتد. باید حرکت کرد. وظیفه را شناخت. به این نکته پی برد که کم داریم.
برای این رسالت بزرگ چه کرده ایم؟!
[ پنج شنبه 86/9/1 ] [ 11:5 عصر ] [ میثم ]
این شهدا چه قدرتی دارند. یک دفعه که تشییع شهدا بود، یکی از دوستاتم گفت: بوی عطر شهدا را می توان حس کرد. فضا طوری دیگر شده... و همه شهرهای کره زمین به این عطر و فضا نیازمندند. [ سه شنبه 86/8/15 ] [ 11:34 عصر ] [ میثم ]
امام خمینی (ره): عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید [ شنبه 86/8/12 ] [ 9:54 عصر ] [ میثم ]
اَلسَّلامُ عَلی رَبیعِ الاَنام وَ نَضرَةِ الاَیّام، اَلمَهدیِ المُنتَظَر
سلام بر مهدی آنکه بهار خلایق است و از آن رو او را بهار خلایق نامیده اند که همچون بهار عالیترین و معتدلترین خلقت حق است و همه خوبیها به تمام و به اعتدال در وجود او تجلی یافته است و نیز اوست خرمی روزها که بی وجود او حیات معنایی ندارد و نشاطی در آن موج نمی زند و هستی با تمام طول و عرضش به مردابی بیش نمی ماند. اوست هدف خلقت که خداوند متعال فرمود:«من جن و انس را نیافریدم مگر برای عبودیت»، و براستی کدام عبودیت جز عبودیت عبد کامل می تواند سبب خلقت قرار گیرد. آری آسمان و زمین، ماه و خورشید، همه و همه طفیلی وجود او خلق شده اند و ما همگی بر سر سفره نعمت او نشسته ایم و چه بد دردی است که عبد نمک مولا بخورد و نمکدان او را بشکند. با همه بنشینی و برخیزی اما به ولی نعمت خود بی توجه باشی و از یاد او غافل، و حتی صبح های جمعه را که در آن فرجش توقع می رود به غفلت در خواب باشی. چه بد دردی است. برادر، اگر ما زود خسته می شویم، زود می رنجیم و یا در بین را می بریم و یا توان خود را برای رشد بیش از آنکه هستیم نمی بینیم، همه به خاطر این است که احساس حضور نداریم. حضور در محضر اویی که همه عالم محضر اوست. او که وجه الله است، و هر جا که او رود وجه الله همان جاست. کسی که بداند امامش او را می بیند، به او دلباخته است و از او توقع یاری دارد، هیچ گاه خسته نمی شود خسته نمی شود و مایوس نمی گردد، چرا که می داند او می بیند. و مگر چنین نبود که ابا عبد الله در مصیبت عظمای علی اصغر رو به خدا کرد و عرض نمود:«الهی چون تو می بینی و در مقابل چشمان توست تحمل این مصیبت بر من چه آسان است.» آری، او می بیند و ما چه غافلیم که غیبت او را به منزله عدم حضور او باور کرده ایم و طولانی شدن غیبت ظاهریش به غفلت ما انجامیده است. برادر، دره های پیش روی ما سهمگین، شیاطین در کمین و رهزنان دین در انتظار؛ اما آنکه دل به او دهد و دست در دست او گذارد، هیچ گاه روی تسلیم نمی بیند که او از هر قدرتمندتری، قدرتمندتر است و چنین است که توسل ما به ولی عصر (علیه السلام) نه یک تعارف، بلکه یک حقیقت جدی است و بی معرفت او زندگی و مرگ ما، زندگی و مرگ جاهلانه است، که هر کس آن گونه می میرد که آن گونه می زید. برادر، مهم نیست که ما دوران ظهور را ببینیم یا نه، بلکه مهم این است که امام زمان (علیه السلام) از ما راضی باشد و ما را و مرگ ما را بستاند. یا ابن الحسن خوب می دانم که ما تو را ز یاد برده ایم، اما تو دائما به یاد مایی و لحظه ای ما را رها نمی کنی. ما دست خالی و شرمنده؛ و خوب می دانم که «گنهکاران را در قبیله شما جایی نیست اما پشیمانان را چرا» ما اذکار جد شما ابی عبدالله را با حُر شنیده ایم و از آن رو با تمام شرمندگی از تو می خواهیم که ما را بپذیری و از خود جدا نگردانی، که برگی که از درخت جدا بیفتد، زرد شود و بپوسد. «ای یوسف زمانه به حال ضرّ ما نظری کن و به ما صدقه ای کامل عنایت کن که خداوند بخشندگان را پاداش می دهد».
[ چهارشنبه 86/8/9 ] [ 10:56 عصر ] [ میثم ]
حضور و ... امام زمان (عج): «همانا ما به احوال شما علم و آگاهی داریم و هیچ خبری از شما از ما پوشیده نمی ماند.»1 *** *** *** «امام زمان (علیه السلام) در تمام نظام هستی، تنها یک آدرس دارد و آن این است: (فی مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَلیکٍ مُقتَدِر؛ در جایگاه صدق و صداقت نزد پروردگار مالک مقتدر) هر جا خدا هست، امام زمان (علیه السلام) نیز حاضر است.»2 *** *** *** اَلسَّلامُ عَلیکَ یا عَینَ اللهِ فی خَلقِه سلام بر تو ای دیده خدا در میان خلق آفریدگان *** *** *** «یک پرده ای وجود دارد که نمی گذارد ما امام مهدی (علیه السلام) را ببینیم، اما او ما را می بیند. خدایا از تو خواهش می کنم که دیده ما را به جمال مبارک این آقای بزرگ منور فرما.»3 *** *** *** اگر چه وصف رخت در قلم نمی آید قلم ز دست نهادن دلم نمی آید حریم پاک تو اوج حضور یاد خداست ای صد افسوس که دل در حرم نمی آید4 پینوشتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1-بحار الانوار،ج53،ص175 2-آیت الله حسن زاده آملی 3-شهید مجید داود آبادی 4-حمد الله رجایی بهبهانی
[ جمعه 86/7/27 ] [ 10:11 عصر ] [ میثم ]
وداع به همراه امام سجاد(علیه السلام) سلام بر تو ای بزرگترین ماه خدا، و ای عید اولیاء خدا. سلام بر تو ای گرامی ترین همنشین از میان اوقات، و ای بهترین ماه در بین روزها و ساعات. سلام بر تو ای ماهی که آرزوها در آن نزدیک بود، و اعمال در آن فراوان بود. سلام بر تو ای همنشینی که منزلش تا هست بزرگ است، و دوریش تا رفت دردناک و جدایی آن محل امید رنج آور. سلام بر تو ای مونسی که الفت گرفت،چون روی کرد پس شاد کرد، و وحشت آورد چون سپری شد پس دردناک شد. سلام بر تو ای همسایه ای که در آن دلها نرم گشت و گناهان کم شد. سلام بر تو ای یاوری که بر علیه شیطان یاری کرد و ای همراهی که راه های احسان را هموار کرد. سلام بر تو چه بسیار است آزاد شدگان خدا در تو، و چه سعادتمند است آنکه بخاطر خودت احترام تو را رعایت کرد. سلام بر تو چه بسیار گناهان که محو کردی، و عیب های گوناگون که پوشیدی. سلام بر تو چه دراز بودی بر گناهکاران و چه با عظمت در سینه های مومنان. سلام بر تو ای ماهی که روزها با تو برابری نکنند. سلام بر تو ای ماهی که از هر حیث سلامت است. سلام بر تو که همنشینی ات ناپسند نیست،و نه معاشرتت نکوهیده. سلام بر تو همانگونه که با برکت بر ما وارد شدی و آلودگی خطاها بر ما شستشو دادی. سلام بر تو بدون آنکه وداع کننده ای دلتنگ باشم، و نه آنکه از روزه بیرون آمده ای ملول. سلام بر تو ای آنکه پیش از وقتش در آرزوی اویند و پیش از رفتنش اندوهگین او. سلام بر تو چه بسیار بدی که به وسیله تو از ما رفت و چه بسیار خوبی که به واسطه تو بر ما سرازیر شد. سلام بر تو و بر شب قدر که آن شب از هزار ماه بهتر است. سلام بر تو دیروز چه بسیار دلبسته ات بودیم و فردا چه بسیار آرزوی تو کنیم. سلام بر تو و بر فضیلتت که از آن محروم شدیم، و از برکات گذشته ات که از ما گرفته شد... قسمتی از ترجمه دعای 45 صحیفه سجادیه (وداع با ماه رمضان) که بسیار زیباست، مخصوصا عربی آن که حالی دارد. E 2A [ یکشنبه 86/7/15 ] [ 1:40 عصر ] [ میثم ]
داستان یک شب ، شبی عجیب و به یاد ماندنی.شبی که از بهترین شبهاست. شبی که تقدیرات سالانه همه مرقوم میشود. شبی که خیرٌ مِن اَلفِ شَهر.شبی که تعریف و تعبیری برتر و بالاتر از این کلام الهی در مورد آن یافت نمیشود. دوستان در راهند ، برای انجام تکلیف مسلمانی. برای بسط و گسترش آرمانهای الهی.برای آمادگی. برای حضوری بهتر و در نهایت برای زمینه سازی ظهور. هر کسی به کنجی مینگرد تا به فرد مورد نظر خود برسد. دوستان در حال حرکت به سمت ... طعامی در دست دوستان تا برسد به ... چقدر زیباست گرسنه ای را طعام دادن و چه زیباتر که کودکی باشد. اللهم اغن کل فقیر خدایا هر فقیری را بی نیاز گردان اللهم اشبع کل جائع خدایا هر گرسنه ای را سیر نما حال دور دوستان شلوغ شده ... کودکان معصوم به سمت دوستان و دوستان هم ... دوستان به کجا مینگرند و چه می اندیشند کسی آمده و برای دوستان شرح اوضاع میدهد دیگر هوا به تاریکی گراییده و ... اذان شده و وقت افطار دوستان بر میگردند با کوله باری از ... دوستان به این می اندیشند که وظیفه سخت تری بر دوششان نسبت به قبل افزوده شده و مصمم در انجام و بسط و گسترش آن
فضایی دیگر در همان نزدیکی... دوستان دیگری که طعام خود را ایثار کرده اند مشغول صرف افطارند و اینک دوستان فداکار به جمع مسلمانان میپیوندند. سفره افطاری در اینجا ساده است ،بی هیچ آلایشی و در اینجا دوستانی دیگر که مشغول تدارک افطارند تمام دوستان بدون هیچ تکلف و ادعایی با هم ساده ترین و بهترین زندگی را دارند
زمانی دیگر و در همان فضا... همه دوستان جمعند همه با هم برادرند و مشغول ... الهی العفو ... آسمان در شبهای گذشته بغضی سنگین داشت دیگر تاب نیاورد و بغضش از این درد بزرگ شکست ... باران رحمت الهی نازل میشود میتوان فضایی جدید را حس کرد . میتوان قرب را درک کرد.و میتوان زیباییها را بهتر دید اما همه چیز اینجا زیبا مینماید کافی است در جمع باشی چه روزی بود.چه نیمه شبی و عجب سحری ... خواندن 100 رکعت نماز.خواندن 1000 اسماء الهی و خواندن ... ... یا ابن الحسن ارواحنا فداه داستان شب 23 رمضان بود. شب قدر.دانشگاه شاهد [ پنج شنبه 86/7/12 ] [ 4:34 عصر ] [ میثم ]
بخشش بى نظیر حسن بن على (ع) تمامى توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه، به کار می گرفت و اموال فراوانى در راه خدا می بخشید. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پرافتخار آن حضرت، بخشش بى سابقه و انفاق بسیار بزرگ و بى نظیر ثبت کرده اند که در تاریخچه زندگانى هیچ کدام از بزرگان به چشم نمی خورد و نشانه دیگرى از عظمت نفس و بی اعتنایى آن حضرت به مظاهر فریبنده دنیا است. نوشته اند: «حضرت مجتبى (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایى خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم کرده و نصف آن را براى خود نگهداشت و نصف دیگر را در راه خدا بخشید.»
[ پنج شنبه 86/7/5 ] [ 11:46 عصر ] [ میثم ]
خلاصه، برای آنها لباس آوردند. من به مرحوم چمران گفتم:« چطور است من هم لباس بپوشم بیایم؟»گفت:« خوب است. بد نیست» گفتم:« پس یک دست لباس هم به من بدهید.» یکدست لباس سربازی آوردند، پوشیدم که البته لباس خیلی گشادی بود! بنده حالا هم لاغرم؛ اما آن وقت لاغرتر هم بودم. خیلی به تن من نمیخورد. چند روزی که گذشت، یکدست لباس درجهداری برایم آوردند که اتفاقاً علامت رسته زرهی هم روی آن بود. رستههای دیگر، بعد از این که چند ماه آنجا ماندم و با من مانوس شده بودند، گله میکردند که چرا لباس شما رسته توپخانه نیست؟ چرا رسته پیاده نیست؟ زرهی چه خصوصیتی دارد؟ لذا آن علامت رسته زرهی را کندم که این امتیازی برای آنها نباشد، به هر حال، لباس پوشیدم و تفنگ هم خودم داشتم. البته حالا یادم نیست تفنگ خودم را برده بودم یا نه. همین تفنگی که این جا توی فیلم دیدید روی دوش من است، کلاشینکف خودم است. الان هم آن را دارم. یعنی شخصی است و ارتباطی به دستگاه دولتی ندارد. کسی یک وقت به من هدیه کرده بود. کلاشینکف مخصوصی است که برخلاف کلاشینکفهای دیگر، یک خشاب پنجاه تایی دارد. غرض؛ حالا یادم نیست کلاشینکف خودم همراه بود، یا آن جا، گرفتم . همان شب اول رفتیم به عملیات. شاید دو، سه ساعت طول کشید و این در حالی بود که من جنگیدن بلد نبودم. فقط بلد بودم تیراندازی کنم. عملیات جنگی اصلا بلد نبودم. غرض؛ این، یک کار ما بود که در اهواز بود و عبارت بود از تشکیل گروههایی که به اصطلاح آن روزها، برای شکار تانک میرفتند. تانکهای دشمن تا « دوبههردان» آمده بودند و حدوده هفده، هیجده یا پانزده، شانزده کیلومتر تا اهواز فاصله داشتند و خمپارههایشان تا اهواز میآمد. خمپاره 120 یا کمتر از 120 هم تا اهواز میآمد. به هر حال، این تربیت و آموزشهای جنگ را مرحوم چمران درست کرد. جاهایی را معین کرد برای تمرین. خود ایشان، انصافاً به کارهای چریکی وارد بود. در قضایای قبل از انقلاب، در فلسطین و مصر تمرین دیده بود. به خلاف ما که هیچ سابقه نداشتیم. ایشان سابقه نظامی حسابی داشت و از لحاظ جسمانی هم، از من قویتر و کار کشتهتر و زبدهتر بود. لذا، وقتی صحبت شد که « کی فرمانده این عملیات باشد؟» بی تردید، همه نظر دادیم که مرحوم چمران ، فرمانده این تشکیلات شود. ما هم جزو ابواب جمع آن تشکیلات شدیم. نوع دوم کار ، کارهای مربوط به بیرون اهواز بود. از جمله، پشتیبانی خرمشهر و آبادان و بعد، عملیات شکستن حصر آبادان بود که از « محمدیه» نزدیک « دارخوین» شروع شد. همین آقای « رحیم صفوی» سردار صفوی امروزمان که ان شاء الله خدا این جوانان را برای این انقلاب حفظ کند، جزو اولین کسانی بود که عملیات شکستن حصر را از چندین ماه قبل شروع کرده بودند که بعد به عملیات « ثامنالائمه» منجر شد. غرض این که، کار دوم، کمک به اینها و رساندن خمپاره بود. بایستی از ارتش، به زور میگرفتیم. البته خود ارتشیها ، هیچ حرفی نداشتند و با کمال میل میدادند. منتها آن روز بالای سر ارتش ، فرماندهی وجود داشت که به شدت مانع از این بود که چیزی جا به جا شود و ما با مشکلات زیاد، گاهی چیزی برای برادران سپاهی میگرفتیم. البته برای ستاد خود ما، جرات نمی کردند ندهند؛ چون من آن جا بودم و آقای چمران هم آنجا بود. من نماینده امام بودم. چند روز بعد از این که رفتیم آنجا،( شاید بعد از دو، سه هفته) نامه امام در رادیو خوانده شد که فلانی و آقای چمران، در کل امور جنگ و چه و چه نماینده من هستند. اینها توی همین آثار حضرت امام رضوانالله علیه هست. لذا، ما هر چه میخواستیم، راحت تهیه میکردیم. لکن بچههای سپاه؛ بخصوص آنهایی که میخواستند به منطقه بروند، در عسرت بودند و یکی از کارهای ما، پشتیبانی اینها بود. من دلم میخواست بروم ابادان؛ اما نمیشد. تا این که یک وقت گفتم:« هر طور شده من باید بروم آبادان». و این وقتی بود که حصر آبادان شروع شده بود. یعنی دشمن از رودخانه کارون عبور کرده و رفته بود به سمت غرب و یک پل را در آنجا گرفته بود و یواش یواش سر پل را توسعه داده بود. طوری شد که جاده اهواز و آبادان بسته شد. تا وقتی خرمشهر را گرفته بودند، جاده خرمشهر- اهواز بسته بود؛ اما جاده آبادان باز بود و در آن رفت و آمد میشد. وقتی آمد این طرف و سرپل را گرفت و کم کم سرپل را توسعه داد، آن جاده هم بسته شد. ماند جاده ماهشهر و آبادان. چون ماهشهر به جزیره آبادان وصل میشود، نه به خود آبادان، آن هم زیر آتش قرار گرفت. یعنی سر پل توسط دشمن توسعه پیدا کرد و جاده سوم هم زیر آتش قرار گرفت و در حقیقت دو، سه راه غیر مطمئن باقی ماند. یکی راه آب بود که البته آن هم خطرناک بود. یکی راه هوایی بود و مشکلش این بود که آقابانی که در ماهشهر نشسته بودند، به آسانی هلیکوپتر به کسی نمیدادند. یک راه خاکی هم در پشت جاده ماهشهر بود که بچهها با هزار زحمت درست کرده بودند و با عسرت از آن جا عبور میکردند. البته جاهایی از آن هم زیر تیر مستقیم دشمن بود که تلفات بسیاری در آن جا داشتیم و مقداری از این راه از پشت خاکریزها عبور میکرد. این غیر از جاده اصلی ماهشهر بود. البته این راه سوم هم خیلی زود بسته شد و همان دو جاده؛ یعنی راه آب و راه هوا باقی ماند. من از طریق هوا، با هلیکوپتر، از ماهشهر به جزیره آبادان رفتم. آن وقت، از سپاه، مرحوم شهید «جهان آرا» که بود، فرمانده همین عملیات بود. از ارتش هم مرحوم شهید «اقارب پرست»، از همین شهدای اصفهان بود. افسر خیلی خوبی بود. از افسران زرهی بود که رفت آن جا ماند. یکی هم سرگرد «هاشمی» بود. من عکسی از همین سفر داشتم که عکس بسیار خوبی بود. نمیدانم آن عکس را کی برای من آورده بود؟ حالا اگر این پخش شد، کسی که این عکس را برای من آورد، اگر فیلمش را دارد، مجددا آن عکس را تهیه کند؛ چون عکس یادگاری بسیار خوبی بود. ماجرایش این بود که در مرکزی که متعلق به بسیج فارس بود، مشغول سخنرانی بودم. شیرازیها بودند و تهرانیها؛ و سخنرانی اول ورودم به آبادان بود. قبلاً هیچ کس نمیدانست من به آن جا آمدهام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همین طور گفتیم: «برویم تا بچهها را پیدا کنیم.» از طرف جزیره آبادان که وارد شهر آبادان میشدیم، رفتیم خرمشهر، آن قسمت اشغال نشده خرمشهر، محلی بود که جوانان آن جا بودند. رفتم برای بسیجیها سخنرانی کردم. در حال آن سخنرانی، عکسی از ماها برداشتند که یادگاری خیلی خوبی بود. یکی از رهبران تاجیک که مدتی پیش آمد این جا، این عکس را دید و خیلی خوشش آمد و برداشت برد. عکس منحصر به فردی بود که آن را دست کسی ندیدم. این عکس را سرگرد هاشمی برای ما هدیه فرستاده بود. نمیدانم سرگرد هاشمی شهید شده یا نه؛ علی ای حال، یادم هست چند نفر از بچههای سپاه و چند نفر از ارتشیها و بقیه از بسیجیها بودند. در جزیره آبادان، رفتیم یگان ژاندارمری سابق را سرکشی کردیم. بعد هم رفتیم از محل سپاه که حالا شما میگویید هتل بازدیدی کردیم. من نمیدانم آن جا هتل بوده یا نه. آن جایی که ما را بردند و ما دیدیم، یک ساختمان بود، که من خیال می کردم مثلاً انبار است. خلاصه، یکی دو روز بیشتر آبادان نبودم و برگشتم به اهواز. وضع آن جا آبادان را قابل توجه یافتم. یعنی دیدم در عین غربتی که بر همه نیروهای رزمنده ما در آن جا حاکم بود، شرایط رزمندگان از لحاظ امکانات هم شرایط نامساعدی بود. حقیقتاً وضعی بود که انسان غربت جمهوری اسلامی را در آن جا حس میکرد؛ چون نیروهای خیلی کمی در آن جا بودند و تهدید و فشار دشمن، بسیار زیاد و خیلی شدید بود. ما فقط شش تانک آن جا داشتیم که همین آقای اقارب پرست رفته بود از این جا و آن جا جمع کرده بود، تعمیر کرده بود و با چه زحمتی یک گروهان تانک در حقیقت یک گروهان ناقص تشکیل داده بود. بچههای سپاه، با کلاشینکف و نارنجک و خمپاره و با این چیزها میجنگیدند و اصلاً چیزی نداشتند. این، شرایط واقعی ما بود؛ اما روحیهها در حد اعلی. واقعاً چیز شگفتآوری بود! دیدن این مناظر، برای من خیلی جالب بود. یکی، دو روز آنجا بودم و بازدیدی کردم و هدفم این بود که هم گزارش دقیقی از آن جا به اصطلاح برای کار خودمان داشته باشم (وضع منطقه را از نزدیک ببینم و بدانم چه کار باید بکنم) و هم این که به رزمندگانی که آنجا بودند، خدا قوتی بگوییم، رفتم به یکایک آنها، خدا قوتی گفتم. همه جا سخنرانیهایی کردم و حرفی زدم. با بچههایی که جمع میشدند بچههای بسیجی عکسهای یادگاری گرفتم و برگشتم آمدم. این، خلاصه حضور من در آبادان بود. بنابراین، حضور من در آبادان در تمام دوران جنگ، همین مدت کوتاه دو روز یا سه روز، الان دقیقاً یادم نیست، بیشتر نبود و محل استقرار ما، در اهواز بود. یک جا را شما توی فیلم دیدید که ما ازخانهها عبور میکردیم. این، برای خاطر این بود که منطقه تماماً زیر دید مستقیم دشمن بود و بچههای سپاه برای این که بتوانند خودشان را به نزدیکترین خطوط به دشمن که شاید حدود صد متر، یا کمتر، یا بیشتر بود برسانند. خانههای خالی مردم فرار کرده و هجرت کرده از آبادان و قسمت خالی خرمشهر را به هم وصل کرده بودند. الان یادم نیست که اینها در آبادان بود یا خرمشهر؟ به احتمال قوی، خرمشهر بود ... بله؛ «کوت شیخ» بود. این خانهها را به هم وصل کرده و دیوارها را برداشته بودند. وقتی انسان وارد این خانهها میشد، مناظر رقتانگیزی میدید. دهها خانه را عبور میکردیم تا برسیم به نقطهای که تک تیرانداز ما، با تیر مستقیم، دشمن و گشتیهایش را هدف میگرفت. من بچههای خودمان را میدیدم که تک تیرانداز بودند و خودشان را رسانده بودند به پشت سنگرهایی که درست مشرف به محل عبور و مرور دشمن بود. البته دشمن هم، به مجرد این که اینها یکی را میانداختند، آن جا را با آتش شدید میکوبید. این طور بود. اما اینها کار خودشان را میکردند. این یک قسمت از خانهها بود که ما رفتیم دیدیم. خانههای خالی و اثاثیههای درست جمع نشده که نشانه نهایت آوارگی و بیچارگی مردمی بود که اسبابهایشان را همین طور ریخته بودند و رفته بودند. خیلی تاثرانگیز بود! جوانانی که با قدرت تمام جلو میرفتند، مدام به من میگفتند: «این جا خطرناک است.» میگفتم: «نه. تا هر جا که کسی هست، باید برویم ببینیم!» آخرین جایی که رفتیم، زیر پل بود. پل شکسته شده بود. پل آبادان خرمشهر، یک جا قطع شده بود و قابل عبور و مرور نبود. زیر پول، تا محل آن شکستگی، بچههای ما راه باز کرده بودند و میرفتند و من هم تا انتها رفتم. گمان میکنم و چنین به ذهنم هست که در آن نقطه آخری که رفتیم، یک نماز جماعت هم خواندیم. من همه جا حماسه و مقاومت دیدم. این، خلاصه حضور چندین ساعته ما در آبادان و آن منطقه اشغال نشده خرمشهر به اصطلاح کوت شیخ بود.(مصاحبه توسط تهیه کنندگان مجموعهی « روایت فتح» 11/06/1372) [ سه شنبه 86/7/3 ] [ 2:0 عصر ] [ میثم ]
|